20 مرداد 1400 - 23:46
بازدید 149
پ
پ

بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏44، ص: 245

– وَ رُوِيَ عَنْ بَعْضِ الثِّقَاتِ الْأَخْيَارِ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ ع دَخَلَا يَوْمَ عِيدٍ إِلَى حُجْرَةِ جَدِّهِمَا رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالا يَا جَدَّاهْ الْيَوْمُ يَوْمُ الْعِيدِ وَ قَدْ تَزَيَّنَ أَوْلَادُ الْعَرَبِ بِأَلْوَانِ اللِّبَاسِ وَ لَبِسُوا جَدِيدَ الثِّيَابِ وَ لَيْسَ لَنَا ثَوْبٌ جَدِيدٌ وَ قَدْ تَوَجَّهْنَا لِذَلِكَ إِلَيْكَ فَتَأَمَّلَ النَّبِيُّ حَالَهُمَا وَ بَكَى وَ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ فِي الْبَيْتِ ثِيَابٌ يَلِيقُ بِهِمَا وَ لَا رَأَى أَنْ يَمْنَعَهُمَا فَيَكْسِرَ خَاطِرَهُمَا فَدَعَا رَبَّهُ وَ قَالَ إِلَهِي اجْبُرْ قَلْبَهُمَا وَ قَلْبَ أُمِّهِمَا فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ وَ مَعَهُ حُلَّتَانِ بَيْضَاوَانِ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ فَسُرَّ النَّبِيُّ ص وَ قَالَ لَهُمَا يَا سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ خُذَا أَثْوَاباً خَاطَهَا خَيَّاطُ الْقُدْرَةِ عَلَى قَدْرِ طُولِكُمَا فَلَمَّا رَأَيَا الْخِلَعَ بِيضاً قَالا يَا جَدَّاهْ كَيْفَ هَذَا وَ جَمِيعُ صِبْيَانِ الْعَرَبِ لَابِسُونَ أَلْوَانَ الثِّيَابِ فَأَطْرَقَ النَّبِيُّ سَاعَةً مُتَفَكِّراً فِي أَمْرِهِمَا فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ طِبْ نَفْساً وَ قَرَّ عَيْناً إِنَّ صَابِغَ صِبْغَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقْضِي لَهُمَا هَذَا الْأَمْرَ وَ يُفَرِّحُ قُلُوبَهُمَا بِأَيِّ لَوْنٍ شَاءَا فَأْمُرْ يَا مُحَمَّدُ بِإِحْضَارِ الطَّسْتِ وَ الْإِبْرِيقِ فَأُحْضِرَا فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا أَصُبُّ الْمَاءَ عَلَى هَذِهِ الْخِلَعِ وَ أَنْتَ تَفْرُكُهُمَا بِيَدِكَ فَتُصْبَغُ لَهُمَا بِأَيِّ لَوْنٍ شَاءَا فَوَضَعَ النَّبِيُّ حُلَّةَ الْحَسَنِ فِي الطَّسْتِ فَأَخَذَ جَبْرَئِيلُ يَصُبُّ الْمَاءَ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِيُّ عَلَى الْحَسَنِ وَ قَالَ لَهُ يَا قُرَّةَ عَيْنِي بِأَيِّ لَوْنٍ تُرِيدُ حُلَّتَكَ فَقَالَ أُرِيدُهَا خَضْرَاءَ فَفَرَكَهَا النَّبِيُّ بِيَدِهِ فِي ذَلِكَ الْمَاءِ فَأَخَذَتْ بِقُدْرَةِ اللَّهِ لَوْناً أَخْضَرَ فَائِقاً كَالزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ فَأَخْرَجَهَا النَّبِيُّ وَ أَعْطَاهَا الْحَسَنَ فَلَبِسَهَا ثُمَّ وَضَعَ حُلَّةَ الْحُسَيْنِ فِي الطَّسْتِ وَ أَخَذَ جَبْرَئِيلُ يَصُبُّ الْمَاءَ فَالْتَفَتَ النَّبِيُّ إِلَى نَحْوِ الْحُسَيْنِ وَ كَانَ لَهُ مِنَ الْعُمُرِ خَمْسُ سِنِينَ وَ قَالَ لَهُ يَا قُرَّةَ عَيْنِي أَيَّ لَوْنٍ تُرِيدُ حُلَّتَكَ فَقَالَ الْحُسَيْنُ يَا جَدُّ أُرِيدُهَا حَمْرَاءَ فَفَرَكَهَا النَّبِيُّ بِيَدِهِ فِي ذَلِكَ الْمَاءِ فَصَارَتْ حَمْرَاءَ كَالْيَاقُوتِ الْأَحْمَرِ فَلَبِسَهَا الْحُسَيْنُ فَسُرَّ النَّبِيُّ بِذَلِكَ وَ تَوَجَّهَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِلَى أُمِّهِمَا فَرِحَيْنِ مَسْرُورَيْنِ فَبَكَى جَبْرَئِيلُ ع لَمَّا شَاهَدَ تِلْكَ الْحَالَ فَقَالَ النَّبِيُّ يَا أَخِي جَبْرَئِيلُ فِي مِثْلِ هَذَا الْيَوْمِ الَّذِي فَرِحَ فِيهِ وَلَدَايَ تَبْكِي وَ تَحْزَنُ فَبِاللَّهِ عَلَيْكَ إِلَّا مَا أَخْبَرْتَنِي فَقَالَ جَبْرَئِيلُ اعْلَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَّ اخْتِيَارَ ابْنَيْكَ عَلَى اخْتِلَافِ اللَّوْنِ فَلَا بُدَّ لِلْحَسَنِ أَنْ يَسْقُوهُ السَّمَّ وَ يَخْضَرَّ لَوْنُ جَسَدِهِ مِنْ عِظَمِ السَّمِّ وَ لَا بُدَّ لِلْحُسَيْنِ أَنْ يَقْتُلُوهُ وَ يَذْبَحُوهُ وَ يُخْضَبَ بَدَنُهُ مِنْ دَمِهِ فَبَكَى النَّبِيُّ وَ زَادَ حُزْنُهُ لِذَلِكَ.

روايت شده: امام حسن و امام حسين عليهما السّلام يك روز كه عيد بود وارد حجره جد بزرگوارشان گرديدند و گفتند: يا رسول اللَّه! امروز روز عيد است.

بچه‏هاى عرب لباسهاى الوان و جديد خود را پوشيده‏اند، چون ما لباس نو نداريم لذا به حضور تو مشرف‏شده‏ايم. پيغمبر اعظم يك نظر به حال ايشان نمود و شروع به گريه كرد، زيرا لباسى كه لايق آنان باشد نداشت! و صلاح نديد كه آنان را از لباس ممنوع و رنجيده نمايد. سپس آن حضرت دست به دعا بلند كرد و گفت:

پروردگارا، به قلب حسنين و مادرشان ترحم بفرما! پس از اين جريان جبرئيل نازل شد و دو حله سفيد بهشتى آورد. پيامبر اكرم مسرور شد و به حسنين فرمود: اى دو بزرگ جوانان اهل بهشت! اين لباسى را كه خياط قدرت آنها را به اندازه قامت شما دوخته بگيريد. وقتى حضرت حسنين ديدند آن حله‏ها سفيدند گفتند: يا جدا! ما چگونه اين حله‏ها را بپوشيم در صورتى كه كليه بچه‏هاى عرب لباسهاى الوان پوشيده‏اند!؟ پيغمبر اعظم چند دقيقه‏اى راجع به اين موضوع در فكر فرو رفت.

جبرئيل گفت: يا محمّد! آسوده خاطر باش، ناراحت مباش، زيرا دست قدرت پروردگار هر نحوى كه ايشان دوست داشته باشند اين حله‏ها را رنگ خواهد كرد و قلب آنان را شاد خواهد نمود! يا رسول اللَّه! دستور بده تا طشت و ابريق بياورند، وقتى طشت و ابريق را حاضر كردند جبرئيل گفت: يا رسول اللَّه! من آب به اين حله‏ها مي ريزم و تو آنها را شستشو بده تا به هر رنگى كه ايشان دوست داشته باشند رنگ شوند.

پيغمبر معظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله لباس امام حسن عليه السّلام را در ميان طشت نهاد و جبرئيل شروع كرد به ريختن آب. سپس پيامبر اكرم متوجه امام حسن شد و به‏ او فرمود: اى نور چشم من! تو چه رنگى را دوست دارى كه حله تو به آن رنگ شود؟ امام حسن گفت: من رنگ سبز را دوست دارم. آنگاه پيغمبر اعظم اسلام لباس امام حسن را با آن آب شستشو داد و بقدرت خداى توانا آن لباس نظير زبرجد سبز برنگ سبز درآمد! رسول خدا آن را از ميان طشت خارج نمود و به امام حسن داد تا پوشيد.

پس از حله امام حسن حله امام حسين را در ميان طشت جاى داد و جبرئيل شروع كرد به ريختن آب. آنگاه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم متوجه امام حسين كه پنج ساله بود شد و به وى فرمود: اى نور چشم من! تو چه رنگى را دوست مي دارى؟

گفت: يا جدا! من رنگ قرمز را دوست مي دارم. پيغمبر اكرم لباس امام حسين را به دست مبارك خود در ميان آن آب شستشو داد و آن لباس نظير ياقوت احمر قرمز شد و امام حسين آن لباس را پوشيد سپس رسول خدا خوشحال گرديد و حضرت حسنين هم در حالى كه مسرور بودند متوجه مادرشان فاطمه زهرا شدند.

ناگاه جبرئيل كه با اين منظره مواجه شد گريست!! پيامبر خدا به وى فرمود:

اى جبرئيل! در مثل يك چنين روزى كه دو فرزند عزيز من مسرور و خوشحال شدند تو گريه مي كنى!؟ تو را به خدا قسم مي دهم مرا از سبب گريه خود آگاه كن! جبرئيل فرمود: يا رسول اللَّه! علت اينكه دو فرزند تو اين دو رنگ مختلف را برگزيدند اين است كه، به امام حسن زهرى داده مى‏شود كه رنگ بدنش از شدت زهر سبز خواهد شد. و امام حسين را هم بنحوى ذبح مي كنند كه پوست بدنش به خون مباركش خضاب خواهد شد! پيغمبر خدا گريان و فوق العاده براى اين مصيبت محزون گرديد!

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.