حرف اوّل
با تو می گویم ، از تو می پرسم :
چرا هیچ از حج بازگشته ای ، پیغام تو را برای ما نمی آورد ؟
چرا مردم وقتی به هم می رسند ، نمی پرسند : تازگی ها از آقا چه خبر ؟
چرا روزنامه ها خبری از تو نمی نویسند ؟
چرا دیگر جمعه ها کسی در دروازه ی شهر به انتظارت نمی ایستد ؟
چرا دعاهایمان هم از نام تو خالی شده است ؟
چرا وقتی به شهر ما می آیی ، آمدنت را حس نمی کنیم ؟
چرا نیامدنت را با نبودن یکی می گیریم ؟
چرا چشم هایمان چنان آلوده ی گناه شد که شایستگی دیدارت را از کف دادیم ؟
چرا زبان هایمان چنان با دروغ پیوند خورد که دیگر نتوانستیم با تو هم سخن شویم ؟
چرا دل هایمان آن قدر سخت و سنگی است که نام تو هیچ لرزه ای بر آن نمی اندازد ؟
چرا شرمنده ی نگاهت از همین نزدیکی ها نیستیم ؟
چرا همراه نسیم ، بویِ خوش تو را حس نمی کنیم ؟
چرا صدای گام های تو را که نزدیک می شوی ، نمی شنویم ؟
چرا زودتر نمی آیی ؟
چرا ظهور نمی کنی ؟
چرا طلوع نمی کنی ؟
اَللّهم عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَج … اَللّهم اجعَلني مِن اَنصارِه وَ أَعوانِه
ثبت دیدگاه