✳️ علی بن حسن بن علی بن فضّال، از پدرش روایت كرده است كه او گفت: از حضرت امام رضا(ع) درباره معنای كلام رسول خدا صلی الله علیه و آله: «من پسر دو قربانی هستم» پرسیدم، ایشان فرمود: یعنی اسماعیل بن ابراهیم خلیل علیه السلام و عبد الله بن عبد المطّلب؛ اسماعیل همان پسر بردباری بود كه خداوند نوید زاده شدن وی را به ابراهیم (ع) داد. هنگامی كه ابراهیم (ع) همراه او به سعی رسید، گفت: ای پسرم! در خواب دیدم كه تو را سر میبرم، بنگر تا چه میبینی؟ اسماعیل گفت: ای پدر! فرمانی را كه به تو رسیده، به انجام رسان و نگفت: ای پدر آن چه را دیدی، انجام ده، و ان شاء الله مرا بر این كار بردبار خواهی یافت.
🔸چون ابراهیم علیه السلام خواست او را سر ببرد، خداوند متعال گوسفند بزرگی را فدای اسماعیل علیه السلام گرداند. گوسفندی كه به رنگ سیاه آمیخته به سفید بود و در چمنزار میخورد و در چمنزار میآشامید و در چمنزار مینگریست و بر چمنزار راه میرفت و در چمنزار سرگین میانداخت و در چمنزار پیشاب میكرد (و هیچ كس آن را ندیده بود). پیش از آن چهل سال در باغهای بهشت چریده بود و از هیچ گوسفند مادهای زاده نشده بود، بلكه خداوند متعال به او فرمود: هست شو، و او هست شد تا فدایی اسماعیل علیه السلام شود. پس هر چه تا روز قیامت در مِنی قربانی شود، فدایی اسماعیل علیه السلام است؛ این یكی از آن دو قربانی بود.
🔸و امّا قربانی دیگر، عبدالمطّلب به حلقه در كعبه آویخته بود و از خداوند عزّوجلّ میخواست كه ده پسر به او ارزانی دارد و نذر كرد كه هرگاه خداوند خواستهاش را برآورده سازد، یكی از آنها را قربانی كند. وقتی صاحب ده پسر شد، گفت: خداوند به من وفا كرد، پس من نیز به او وفا خواهم كرد. آن گاه پسرانش را به كعبه درآورد و میان ایشان قرعه كشید، قرعه به نام عبدالله پدر رسول خدا (ص) افتاد. از آن جا كه عبد المطّلب، عبد الله را بیش از دیگر فرزندانش دوست میداشت، بار دیگر قرعه كشید، دوباره به نام عبدالله افتاد. بار سوم قرعه كشید و باز به نام او افتاد، پس او را گرفت و در بند كرد و خواست سرش را ببرد. قریشیان گرد آمدند و او را از این كار باز داشتند و زنان عبدالمطّلب جمع شدند و زاری و شیون به راه انداختند. در آن میان دخترش عاتكه گفت: ای پدر! میان خود و خداوند عزّوجلّ در كشتن پسرت عذری آور. گفت: دخترم تو برای من فرخندهای، چگونه عذر آورم؟ عاتكه گفت: به سوی چهارپایانی كه در حرم داری روی آور و بین پسرت با شتران قرعه بزن و آن قدر بر شتران بیفزا تا پروردگارت راضی شود. عبدالمطّلب كسی را فرستاد تا شترانش را بیاورد. سپس ده نفر از آنها را بیرون كشید و قرعه زد، باز به نام عبدالله افتاد. همچنان ده نفر ده نفر بر شترها افزود تا آن كه به یكصد رسید. عبدالمطّلب قرعه زد و بر شترها افتاد، در آن دم قریش چنان تكبیری سر داد كه تمامی كوههای تِهامه از آن صدا به لرزه افتاد. عبدالمطّلب گفت: نه، تا سه بار دیگر قرعه نكشم، نخواهم پذیرفت. سه بار قرعه كشید و هر سه بار بر شترها افتاد.
در بار سوم، زبیر و ابو طالب و برادرانشان، عبدالله را از زیر دو پایش بلند كردند و بر دوش گرفتند، حال آن كه پوست رخسارش از سایش بر زمین خراشیده بود، او را برگرفتند و بوسیدند و خاك از تنش زدودند. عبدالمطّلب فرمان داد تا شترها را در حزوره سر ببرند و هیچ كس را از برداشتن گوشت آنها باز ندارند و شترها یك صد نفر بودند.
👈 عبدالمطلّب پنج سنّت داشت كه خداوند عزّ و جلّ آن پنج سنّت را در اسلام نیز جاری ساخت: او همسران پدران را بر پسران حرام كرده بود و دیه قتل را یكصد شتر قرار داده بود و هفت دور بر گرد كعبه طواف مینمود و چون گنجی یافت، یك از پنج آن را خارج كرد و چون زمزم را حفر كرد آن را سقایه حُجّاج نامید؛ اگر عبدالمطّلب این چنین حجّت نبود و تصمیمش برای سر بریدن پسرش عبد الله، همچون تصمیم ابراهیم علیه السلام برای سر بریدن پسرش اسماعیل علیه السلام نبود، بدون شك پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله، آن جا كه فرمود من پسر دو قربانی هستم، به خاطر انتساب خود به آن دو قربانی، به خود نمیبالید. دلیلی كه خداوند عزّوجلّ به خاطرش اجازه نداد سر اسماعیل بریده شود، همان دلیلی است كه به خاطرش این امر را از عبدالله دور نمود و آن دلیل، وجود پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و امامان علیه السلام است. خداوند اجازه نداد آن دو قربانی شوند و این گونه سنّت قتل فرزند، در میان مردم جاری نشد. اگر چنین نمیشد بر مردم واجب میگشت هر ساله در عید قربان با قتل فرزندانشان به خدا نزدیكی جویند، پس تا روز قیامت هر آن چه را مردم برای نزدیكی جستن به خداوند قربانی كنند، فدیهای برای اسماعیل میباشد.
📚 خصال، ص ۵۵، ح ۷۸
✨✨✨✨✨🔅🔅🔅🔅✨✨✨✨✨
🤲 اللهم عجل لولیک الفرج
ثبت دیدگاه