پ
پ

▪️بشیر بن حذلم می‌گوید: وقتی نزدیک مدینه رسیدیم، حضرت زین العابدین علیه السّلام پیاده شد و پس از این که خیمه‌های خود را بر سر پا کرد، زنان را پیاده نمود. بعدا به بشیر فرمود: خدا پدر تو را که شاعر بود رحمت کند. آیا تو بر گفتن شعر قادری؟ گفتم: آری یا ابن رسول اللَّه! من نیز شاعرم. فرمود: وارد مدینه شو و خبر شهید شدن امام حسین علیه السّلام را بده . من بر اسب خود سوار شدم و آن را راندم تا وارد مدینه گردیدم. هنگامی که بر در مسجد پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رسیدم، صدا به گریه بلند کردم و این شعر را سرودم:
ای اهل مدینه! جا ندارد که شما در مدینه بمانید! حسین کشته شد شد! این اشک‌های من است که می‌ریزند
جسم مقدس امام حسین علیه السّلام در کربلا غرقه به خون است و سر مبارکش بر فراز نیزه دور می‌زند!

بشیر می‌گوید: سپس گفتم: این علی بن الحسین علیهما السّلام است که با عمه‌ها و خواهرانش نزدیک شما بر در دروازه مدینه وارد شده اند. من فرستاده آن حضرت می‌باشم، آمدم تا شما را از مکان آن بزرگوار آگاه نمایم. هیچ زن پرده نشین و محجوبه ای نبود مگر این که از مکان خود خارج شد. زنان در حالی بیرون آمدند که سر و پای برهنه بودند، صورت هاشان خراشیده بود، لطمه به صورت خود می‌زدند و صدا به واویلا بلند می‌کردند. هیچ روزی به قدر آن روز گریه کننده نبود؛ هیچ روزی نظیر آن روز به مسلمانان تلخ نگذشت. شنیدم که دختری برای امام حسین علیه السّلام ناله می‌کرد و می‌گفت:
یک کسی خبر مرگ سید مرا (یعنی امام حسین علیه السّلام) آورد که خبر او دل مرا به درد آورد ، آن خبر مرگ مرا مریض و دردمند کرد
*ای چشمان من! اشک بریزید و بگریید و خوب گریه کنید، بعد از آن که با هم اشک ریختید!
بر آن حسینی گریه کنید که عرش خدای جلیل را مصیبت زده کرد و این مجد و دین را به علت شهید شدن خود ناقص نمود
بر پسر پیغمبر خدا و پسر وصی او گریه کنید که خود و قبرش از ما دور افتاده است

سپس آن دختر گفت: ای کسی که خبر مرگ آوردی! تو به وسیله خبر مرگ حسین علیه السّلام غم و اندوه ما را تجدید کردی و زخم‌هایی را خراش دادی که التیام یافته بودند. خدا تو را رحمت کند، تو کیستی؟ گفتم: من بشیر بن حذلم هستم که مولایم علی بن الحسین علیهما السّلام مرا به مدینه فرستاده است و آن حضرت با اهل و عیال امام حسین علیه السّلام در فلان مکان پیاده شده است.

بشیر می‌گوید: عموم مردم بر من سبقت گرفتند و متوجه حضرت سجاد شدند.
من نیز اسب خود را به تعجیل راندم و به سوی آن مردم بازگشتم. دیدم که آن مردم راه و جاده‌ها را فرا گرفته اند. من از اسب خود فرود آمدم و روی دوش مردم راه می‌رفتم تا خود را نزدیک در آن خیمه ای رساندم که حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام در میان آن بود.

حضرت سجاد علیه السّلام پارچه ای به دست داشت که اشک‌های خود را به وسیله آن پاک می‌کرد. یک خادم پشت سر حضرت سجاد علیه السّلام بود که صندلی همراه خود داشت. وی آن صندلی را نهاد و امام سجاد در حالی بر فراز آن نشست که نمی توانست از گریه خودداری نماید! صدای مردم به گریه بلند شد. ناله و فریاد دختران و زنان بلند شد. مردم از هر طرف به حضرت سجاد علیه السّلام تسلیت و تعزیت می‌گفتند. کار به جایی رسید که آن بقعه یک پارچه ضجه و گریه شد! امام سجاد علیه السّلام با دست خود به مردم اشاره کرد که ساکت شوند.

وقتی مردم آرام شدند، آن حضرت فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، مالِکِ یَوْمِ الدِّین. » مالِكِ‏ يَوْمِ الدِّينِ‏، بَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ، الَّذِي بَعُدَ فَارْتَفَعَ فِي السَّمَاوَاتِ الْعُلَى، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَى، نَحْمَدُهُ عَلَى عَظَائِمِ الْأُمُورِ، وَ فَجَائِعِ الدُّهُورِ، وَ أَلَمِ الْفَجَائِعِ وَ مَضَاضَةِ اللَّوَاذِعِ، وَ جَلِيلِ الرُّزْءِ وَ عَظِيمِ الْمَصَائِبِ الْفَاظِعَةِ الْكَاظَّةِ الْفَادِحَةِ الْجَائِحَةِ…

{ستایش خدا را که پروردگار جهانیان، [خداوند] رحمتگر مهربان، مالک [و پادشاه] روز جزا [است]. آفریننده همه خلایق است}؛ کسی که دور شد و در آسمان‌های بلند بالا رفت و نزدیک شد و نجوای آرام را شنید. او را بر امور بزرگ می‌ستاییم و بر فجایع روزگاران و درد مصیبت‌ها و سوزان بودن آتش بلاها و مصیبت‌های بزرگ و گرفتاری‌های بزرگ و غم بار و دردآور و مصیبت بار حمد می‌کنیم….

〰🏴〰〰🏴〰〰🏴〰

اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و النعثل

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.