🔸نـقـل اسـت كـه حـضـرت امـام جـعفر صادق عليه السلام را غلامى بود كه هرگاه آن حضرت سـواره بـه مـسـجـد مـىرفـت آن غـلام هـمـراه بود چون آن حضرت از استر پياده مى گشت و داخـل مـسجد مى شد آن غلام استر را نگاه مى داشت تا آن جناب مراجعت كند، اتفاقا در يكى از روزهـا كـه غـلام بـر در مـسـجـد نـشـسـتـه و اسـتـر را نـگـاه داشـتـه بود چند نفر مسافر از اهـل خـراسـان پـيـدا شـدنـد يـكـى از آنـهـا رو كـرد بـه او گـفـت :
اى غـلام ! ميل دارى كه از آقاى خود حضرت صادق عليه السلام خواهش كنى كه مرا مكان تو قرار دهد و مـن غـلام او بـاشـم و بـه جـاى تـو بـمـانـم و مـالم را بـه تـو بـدهـم و مـن مـال بـسـيـار از هـرگـونه دارم تو برو و آن مالها را براى خود قبض كن و من به جاى تو ايـنـجا بمانم .
غلام گفت : از آقاى خود خواهش مىكنم اين را، پس رفت خدمت حضرت صادق عـليـه السـلام و عـرض كـرد: فـدايـت شـوم ! مـى دانـى خـدمـت مـرا نـسـبـت خـود و طـول خـدمـتم را، پس هرگاه حق تعالى خيرى را براى من رسانيده باشد شما منع آن خواهيد كرد؟
فرمود: من آن را به تو خواهم داد از نزد خودم و از غير خودم منع مى كنم تو را.
پس غلام قصه آن مرد خراسانى را با خود براى آن جناب حكايت كرد، حضرت فرمود اگر تـو بـى مـيـل شـده اى در خـدمـت مـا و آن مـرد رغـبـت كـرده بـه خـدمـت مـا قبول كرديم ما او را و فرستاديم تو را، پس چون غلام پشت كرد به رفتن ، حضرت او را طـلبـيـد و فـرمـود:
⚡️ بـه جـهت طول خدمت تو در نزديك ما يك نصيحتى تو را بنمايم آن وقت مـخـتـارى در كـار خـود، و آن نـصـيـحـت ايـن اسـت كـه چـون روز قـيـامـت شـود حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم آويخته و چسبيده باشد به نوراللّه و اميرالمؤمنين عـليـه السـلام آويـخـتـه بـاشـد بـه رسـول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و شيعيان ما آويـخـتـه بـاشـنـد بـه مـا پـس داخـل شـونـد در جـايـى كـه مـا داخـل شـويـم و وارد شـوند آنجا كه ما وارد شويم ،
✨ غلام چون اين را شنيد عرض كرد: من از خـدمـت شـمـا جـايـى نـمىروم و در خدمت شما خواهم بود و اختيار مىكنم آخرت را به دنيا، و بيرون رفت به سوى آن مرد.
آن مرد خراسانى گفت : اى غلام ! بيرون آمدى از نزد حضرت صادق عليه السلام به غير آن رويـى كـه بـا آن خـدمـت آن حـضـرت رفـتـى ، غـلام كـلام آن حـضـرت را بـراى او نـقـل كـرد و او را برد خدمت آن جناب ، حضرت قبول فرمود ولاء او را و امر فرمود كه هزار اشرفى (دينار) به غلام دادند.
ابـن فـقير ( عباس قمى ) خدمت آن حضرت عرض مىكنم : كه اى آقاى من ! من تا خود را شناختهام خود را بر در خانه شما ديدهام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پرودهام ، رجاء واثق و اميد صادق كه در اين آخر عمر از من نگهدارى فرماييد و از اين در خانه مرا دور نفرماييد و من به لسان ذلت و افتقار پيوسته عرض مىدارم .
شاها چه تو را سگى ببايد گر من بوم آن سگ تو شايد
هستم سگكى ز حبس جسته بر شاخ گل هوات بسته
از مدح تو با قلاده زر زنجير وفا به حلقم اندر
خود را به خودى كشيده از جل پيش تو كشيده از سر ذل
خود را به قبول رايگانت بستم به طويله سگانت
افكن نظرى بر اين سگ خويش سنگم مزن و مرانم از پيش
( وَ اَقُولُ اَيْضَا ) :
عَنْ حِماكُمْ كَيْفَ اَنْصَرِفُ
وَ هَواكُمْ لى بِهِ شَرَفُ
سَيّدِى لا عِشْتُ يَوْمَ اُرى فى سِوى اَبْوابِكُمْ اَقِفُ
«چگونه از لطف و حمایت شما برگردم، با اینکه علاقه من به شما مایه شرف و افتخار من است، ای آقای من، برای آن روز زنده نباشم که در کنار در خانه غیر شما باشم.»
〰️〰️🔸〰️〰️🔸〰️〰️🔸〰️〰️🔸〰️〰️
📙کتاب “منتهی الآمال” جلد 2 » بـاب هـشـتـم: در تـاريخ حضرت امام صادق علیه السلام فصل هشتم: در ذكر چند نفر از بزرگان اصحاب حضرت صادق عليه السلام
ثبت دیدگاه