مشکهای روغن را به گرده اسب و یابویش محکم بست و به راه افتاد ۵_۶ کیلومتر برابر اثر نشانههایی که از رفقایش بود آنها را تعقیب کرد و به دنبال آنها رفت ولی یکی دوتا باد وزید و راهها پاک و صاف شد.
یاقوت معطل ماند؛ آیا از اینجا برود یا از آنجا برود. یک کیلومتر از این طرف میرفت؛ خیر اثری نیست دوباره برمیگردد نیم کیلومتر از آن طرف میرود، خیر اصلی نیست برمیگردد. پریشان شده است، روز هم رو به غروب است. و اضطراب یاقوت بیشتر میشود.
👈از آنجایی که عموما تا به گرفتاری نیفتیم خدا خدا نمیکنیم و به یاد خدا نمیافتیم. قرآن هم میفرماید:
«فإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ» (65 عنکبوت)
وقتی توی دریا بود و کشتی در طوفان افتاد و چهار موجه شد و نزدیک به غرق شد ای خدا! ای خدا! میگوید و نذر حضرت عباس و نذر امام حسین….. میکند، همین که بیرون آمده از آن موجها راحت شد، باز چموشی و همان کارهایی را که قبلاً داشته است را دوباره دنبال میکند.
⚡️وقتی به خدا متوجه میشویم که گرفتار شویم یاقوت حالا گرفتار شده است اینجا صحبت جان است راه را گم کرده است و اگر راه پیدا نشود از تشنگی و گرسنگی باید بمیرد،
. اینجا شروع به خدا! خدا! کرد که ای خدا! به دادم برس، خدای متعال به فریادم برس ولی از راه ولی وقت.
این را ملتفت باشید همین طور که در اضطراب بود یک مرتبه از آن حرفی که مادرش با قوم و خویشان بابایش میگفت به یادش آمد زیرا:
«العِلْمُ في الصِّغَرِ كالنَّقْشِ في الحَجَرِ»
سخنی که در کودکی به گوش انسان برود مانند نقش بر سنگ باقی می ماند.
یک مرتبه یادش آمد که مادرش میگفت: ما آقایی داریم، هر جا گرفتار شویم و دست به دامنش بشویم، او به داد ما میرسد. فکر کرد که مادرم چه میگفت: فکر کرد کلمات به یادش آمد. یک مرتبه ایستاد و رو به یک طرف کرد و فریاد زد:
☀️یا صاحب الزمان ادرکنی
☀️یا فارس الحجاز ادرکنی
☀️یا اباصالح المهدی اَرشَدَنی
صدا زد فاصله اندک شد. یک وقت دید یک آقایی پیدا شد چقدر با جلال! چقدر با مهابت! سوار بر اسبی است. صورتی نورانی دارد.
🔅آی، ای دلم قربان خاک پایت یا صاحب الزمان
یک صورتی نورانی دارد. یک نیزهای هم در دستش است. سر ۵ قدمی جلوی اسبش را کشید،
یاقوت متعجب شد توی این بیابان پرنده پر نمیزند این آقا از کجا پیدایش شد، از زمین جوشید؟! از آسمان افتاد؟! یک مرتبه صدا زد:
🌷 یاقوت گفتم : لبیک لبیک
🌷_یاقوت راه را گم کردهای!
گفتم: آری، قربانت بروم، راه را گم کردهام.
🌷فرمود: یاقوت از این طرف برو، یک مقداری راه که رفتی به قبیلهای میرسی که آنها از شیعیان مایند، امشب را آنجا پیش شیعیان ما بمان فردا با رفقایت روانه راه شو.
🌷_ ای یاقوت مذهب مادرت را اختیار کن.
موی بر تنم راست شد بدنم به لرزه افتاد،
این آقا کیست؟ از کجا از مذهب من خبر دارد؟ از کجا راه را میداند؟
رفتم جلو قسمش دادم گفتم: تو را به آن خدایی که تو را آفریده و آن خدایی که این مقام را به تو داده، خودت را برای من معرفی فرما! آقا جان تو کیستی! یک وقت دیدم فریاد زد:
🌷_یاقوت منم صاحب الزمان!
یعنی منم دستگیر از پا افتادگان، منم غمخوار بیکسان، منم پشت و پناه شیعیان،
اینها معانی آن عبارتی است که فرمودند، این کلمات را گفت، یاقوت منقلب شد. و گفت: دیدم آقا اسب را به حرکت درآورد که برود. جلو دویدم گفتم آقا قربانت بروم کجا میروی ؟ دیدار مینمایی و پرهیز میکنی؟ قربانت بروم آقا بیا امشب به همین جا برویم. خودت فرمودی این قبیله شیعیان شمایند، بیا امشب پیش شیعیانت برویم من هم خدمتتان باشم.
. خوب دلتان را قرص بگیرید اگر مختصر علاقهای داشته باشید این کلمه همه شما را تکان میدهد و ناله شما را بالا بلند میکند.
🌷فرمود:یاقوت تو برو من نمیتوانم بیایم! قربانت بروم چرا نمیتوانی بیایی؟
🌷فرمود: الان در هزار نقطه زمین شیعیانم به من استغاثه کردهاند باید به داد همه آنها برسم.
⚡️مولای مستعان یا صاحب الزمان⚡️
⚡️الغوث و الامان یا صاحب الزمان⚡️
🤲 خدایا به حق قرآن عظیم به حق خاتم النبین دست ما را به دامان آقای ما برسان. آقای ما را به فریاد ما برسان، و سایهاش را بر سر ما مستدام بدار.
☘آمین یا رب العالمین ☘
〰🌹〰〰🌹〰〰🌹〰
🤲اللهم ➖عجل➖ لولیک➖ الفرج
وَارْزُقْني رُؤْيَةَ قآئِمِ آلِ مُحَمَّد، وَاجْعَلْني مِنْ اَتْباعِهِ وَاَشْياعِهِ، وَالرّاضينَ بِفِعْلِهِ، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ .
پروردگارا! تعجیل کن در فرج ولیَّت،
و ديدار قائم آل محمّد را روزي من گردان،و مرا از پيروان و شيعيان او و از کسانی قرار ده که راضی به فعل او هستند،به مهرت اي مهرورزترين مهرورزان.
ثبت دیدگاه