الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص452
وُلِدَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع- بَعْدَ عَامِ الْفِيلِ بِثَلَاثِينَ سَنَةً وَ قُتِلَ ع فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لِتِسْعٍ بَقِينَ مِنْهُ لَيْلَةَ الْأَحَدِ سَنَةَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً بَقِيَ بَعْدَ قَبْضِ النَّبِيِّ ص ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ وَ هُوَ أَوَّلُ هَاشِمِيٍّ وَلَدَهُ هَاشِمٌ مَرَّتَيْنِ.
امير المؤمنين عليه السلام سى سال بعد از عام الفيل متولّد شد، و آن حضرت عليه السلام در ماه مبارك رمضان شهيد شد، در وقتى كه نه روز از آن ماه مانده بود، در شب يكشنبه سال چهلم از هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله از مكّه به سوى مدينه، در حالى كه آن حضرت ولادت امیرالمومنین علیه السلام شصت و سه ساله بود، و بعد از قبض روح مطهّر پيغمبر صلى الله عليه و آله، سى سال باقى ماند. و مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است و آن حضرت اوّل هاشمى بود كه دو مرتبه از هاشم متولّد شد (و مراد اين است كه هاشمى الطّرفين بود از طرف پدر و مادر).
بشارت ابوطالب (ع) به ولادت امیرالمومنین (ع) درزمان ولادت پیامبر (ص)
الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص452 الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَارِسِيِّ عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ جَاءَتْ إِلَى أَبِي طَالِبٍ لِتُبَشِّرَهُ بِمَوْلِدِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ اصْبِرِي سَبْتاً أُبَشِّرْكِ بِمِثْلِهِ إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ قَالَ السَّبْتُ ثَلَاثُونَ سَنَةً وَ كَانَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص- وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثَلَاثُونَ سَنَةً.
محمد بن عبداللَّه بن مُسكان، از پدرش روايت كرده است كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه: «فاطمه بنت اسد به نزد ابوطالب آمد كه او را به ولادت پيغمبر صلى الله عليه و آله بشارت دهد (يا او را شاد گرداند، بنابر اختلب گفت: يك سبت صبر كن كه تو را بشارت مىدهم به فرزندى كه مثل او باشد در همه چيز، مگر پيغمبرى». و حضرت فرمود كه: «سبت، سى سال است و در ميانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين عليه السلام سى سال فاصله بود».
حدیث راجع به مادر امیرالمومنین علیه السلام
الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص453 2 – عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى قَدَمَيْهَا وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةً كَمَا وُلِدُوا فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّي أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَبْعَثَكِ كَاسِيَةً وَ سَمِعَتْهُ يَذْكُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّي أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَكْفِيَكِ ذَلِكِ وَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص يَوْماً إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُعْتِقَ جَارِيَتِي هَذِهِ فَقَالَ لَهَا إِنْ فَعَلْتِ أَعْتَقَ اللَّهُ بِكُلِّ عُضْوٍ مِنْهَا عُضْواً مِنْكِ مِنَ النَّارِ فَلَمَّا مَرِضَتْ أَوْصَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمَرَتْ أَنْ يُعْتِقَ خَادِمَهَا وَ اعْتُقِلَ لِسَانُهَا فَجَعَلَتْ تُومِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص إِيمَاءً فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَصِيَّتَهَا فَبَيْنَمَا هُوَ ذَاتَ يَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ هُوَ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أُمِّي وَ اللَّهِ وَ قَامَ مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ فَنَظَرَ إِلَيْهَا وَ بَكَى ثُمَّ أَمَرَ النِّسَاءَ أَنْ يَغْسِلْنَهَا وَ قَالَ ص إِذَا فَرَغْتُنَّ فَلَا تُحْدِثْنَ شَيْئاً حَتَّى تُعْلِمْنَنِي فَلَمَّا فَرَغْنَ أَعْلَمْنَهُ بِذَلِكَ فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِيصَيْهِ الَّذِي يَلِي جَسَدَهُ وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ يُكَفِّنَّهَا فِيهِ وَ قَالَ لِلْمُسْلِمِينَ إِذَا رَأَيْتُمُونِي قَدْ فَعَلْتُ شَيْئاً لَمْ أَفْعَلْهُ قَبْلَ ذَلِكَ فَسَلُونِي لِمَ فَعَلْتُهُ فَلَمَّا فَرَغْنَ مِنْ غُسْلِهَا وَ كَفْنِهَا دَخَلَ ص فَحَمَلَ جَنَازَتَهَا عَلَى عَاتِقِهِ فَلَمْ يَزَلْ تَحْتَ جَنَازَتِهَا حَتَّى أَوْرَدَهَا قَبْرَهَا ثُمَّ وَضَعَهَا وَ دَخَلَ الْقَبْرَ فَاضْطَجَعَ فِيهِ ثُمَّ قَامَ فَأَخَذَهَا عَلَى يَدَيْهِ حَتَّى وَضَعَهَا فِي الْقَبْرِ ثُمَّ انْكَبَّ عَلَيْهَا طَوِيلًا يُنَاجِيهَا وَ يَقُولُ لَهَا ابْنُكِ ابْنُكِ [ابْنُكِ] ثُمَّ خَرَجَ وَ سَوَّى عَلَيْهَا ثُمَّ انْكَبَّ عَلَى قَبْرِهَا فَسَمِعُوهُ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَوْدِعُهَا إِيَّاكَ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ إِنَّا رَأَيْنَاكَ فَعَلْتَ أَشْيَاءَ لَمْ تَفْعَلْهَا قَبْلَ الْيَوْمِ فَقَالَ الْيَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِي طَالِبٍ إِنْ كَانَتْ لَيَكُونُ عِنْدَهَا الشَّيْءُ فَتُؤْثِرُنِي بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّي ذَكَرْتُ الْقِيَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَبْعَثَهَا اللَّهُ كَاسِيَةً وَ ذَكَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ يَكْفِيَهَا اللَّهُ ذَلِكَ فَكَفَّنْتُهَا بِقَمِيصِي وَ اضْطَجَعْتُ فِي قَبْرِهَا لِذَلِكَ وَ انْكَبَبْتُ عَلَيْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِيِّهَا وَ إِمَامِهَا فَأُرْتِجَ عَلَيْهَا فَقُلْتُ ابْنُكِ ابْنُكِ [ابْنُكِ].
على بن محمد بن عبداللَّه، از سَيّارى، از محمد بن جمهور، از بعضى از اصحاب ما، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين عليه السلام، اوّل زنى بود كه به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت نمود از مكّه به سوى مدينه پاى پياده، و از همه مردمان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله مهربانتر بود. بعد از آن، از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه مىفرمود: مردم در روز قيامت برهنه محشور مىشوند؛ چنانچه از مادر متولّد شدهاند. فاطمه گفت: واسواتاه؛ اى داد از رسوايى و بد حالى، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: من از خدا مىخواهم كه تو را پوشيده محشور گرداند. و از آن حضرت شنيد كه: فشار قبر را ذكر مىفرمود، گفت: وا ضعفاه؛ اى داد از ضعف و ناتوانى، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: من از خدا سؤال مىكنم كه اين فشار را از تو دفع كند. و فاطمه روزى به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه: من اراده دارم كه همين كنيزك خود را آزاد كنم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه: اگر چنين كنى، خدا به هر عضوى از او، عضوى از تو را از آتش دوزخ آزاد گرداند. و چون فاطمه بيمار شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را وصىّ خود گردانيد و امر كرد كه آن حضرت كنيزك او را آزاد گرداند. و زبانش در بند شد كه نمىتوانست سخن گويد، پس شروع كرد به اشاره كردن و به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره مىكرد (به اشاره كه مطلب از آن فهميده مىشد) و رسول خدا صلى الله عليه و آله وصيّت او را قبول فرمود. بعد از آن در بين آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى نشسته بود، ناگاه امير المؤمنين به خدمت آن حضرت آمد و آن حضرت گريه مىكرد، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چه چيز تو را مىگرياند؟ عرض كرد كه: مادرم فاطمه وفات كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: به خدا سوگند كه فاطمه، مادر من بود. و آن حضرت برخاست و مىشتافت تا داخل شد در خانهاى كه فاطمه بود. پس به سوى فاطمه نگريست و گريست و زنان را امر فرمود كه: او را غسل دهند. و فرمود كه: چون از غسل او فارغ شويد، از پيش خود كارى مكنيد تا آنكه مرا اعلام كنيد. چون فارغ شدند، آن حضرت را به اين امر اعلام كردند، پس يكى از پيراهنهاى خويش (و بنابر بعضى از نسخ كافى، بهترين پيراهنهاى خويش) را كه تالى تن مباركش بود (و آن را مىپوشيد بىآنكه چيزى در ميانه آن و جسد شريفش حائل و مانع باشد)، به ايشان داد و ايشان را امر فرمود كه: فاطمه را در آن كفن كنند. و به مسلمانان فرمود كه: چون مرا ببينيد كه چيزى را به عمل آورم كه پيش از آن، آن را به عمل نياورده باشم، مرا سؤال كنيد كه چرا آن را كردم و چون از غسل و كفن فاطمه فارغ گرديدند، رسول خدا صلى الله عليه و آله داخل شد و جنازه او را بر دوش خويش گذاشت و متصّل در زير جنازه او بود تا او را بر سر قبرش رسانيد. بعد از آن، جنازه را بر زمين گذاشت و در قبر داخل شد و در آن خوابيد، پس برخاست و فاطمه را بر روى دستهاى خويش گرفت تا او را در قبر گذاشت و زمانى طولانى بر او نگون گرديده، سرِ خويش را به پايين كرده با او راز مىگفت و به او مىفرمود كه: پسرت، پسرت، پس بيرون آمد و قبر او را هموار كرد.
بعد از آن، بر قبر او نگون گرديد و از آن حضرت شنيدند كه مىگفت: لا اله الّا اللَّه اللّهمّ انّى استودعها ايّاك (و بنابر بعضى از نسخ، استودعك ايّاها)، يعنى: «نيست خدايى مگر خدا. خداوندا، به درستى كه من فاطمه را به تو مىسپارم». پس برگشت و مسلمانان به آن حضرت عرض كردند كه: ما تو را ديديم كه چيزى چند را به فعل آوردى كه پيش از اين روز، آنها را نكرده بودى. حضرت فرمود كه: امروز نيكى ابوطالب را گم كردم و احسانش از من بريده شد. به درستى كه فاطمه چنان بود كه چيزى كه در نزد او بود، مرا بر خود و فرزندان خود به آن بر مىگزيد (كه خود نمىخورد و به فرزندان خود نمىداد و به من مىخورانيد)، و من در حال حيات او قيامت را ذكر كردم و گفتم كه: مردم برهنه محشور مىشوند، گفت: واسواتاه، پس من از براى او ضامن شدم كه خدا او را پوشيده محشور گرداند. و فشار قبر را ذكر كردم، گفت: واضعفاه، پس من از براى او ضامن شدم كه خدا آن را از او دفع كند، و براى همين او را به پيراهن خود كفن كردم و در قبرش خوابيدم و بر او نگون شدم و آنچه را كه از آن سؤال مىشد، به او فهمانيدم و به زبانش دادم. پس به درستى كه او را از پروردگارش سؤال كردند و آنچه بايست بگويد، گفت و از رسولش او را سؤال كردند، او را جواب داد، و از ولى و امام خود سؤال شد، اضطراب و تشويشى بر او مستولى شد و نتوانست جواب دهد، گفتم: امام، پسر تو است، امام، پسر تو است» (و من مىگويم كه جواب نگفتن فاطمه، يا به جهت شرم بوده، يا حكمت در آن، اظهار امامت فرزندش امير المؤمنين عليه السلام).
بالاترين فضائل امير المؤمنين عليه السّلام از لسان ابو ذر و مقداد (ملائكه در اطاعت از على عليه السّلام و برائت از دشمنان او، اتمام حجت بر امّتها با على عليه السّلام، على عليه السّلام واسطه و حجاب بين خدا و مردم، ولايت على عليه السّلام طهارت قلب، مقامات انبياء عليهم السّلام در سايه نبوّت و ولايت، على عليه السّلام شاهد بر مردم و حسابرس قيامت، على عليه السّلام مظهر صفات الهى.)
كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج2 ؛ ص858 ح 46 أَبَانُ بْنُ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي ذَرٍّ حَدِّثْنِي رَحِمَكَ اللَّهُ بِأَعْجَبِ مَا سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُولُ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّ حَوْلَ الْعَرْشِ لَتِسْعِينَ [أَلْفَ] مَلَكٍ لَيْسَ لَهُمْ تَسْبِيحٌ وَ لَا عِبَادَةٌ إِلَّا الطَّاعَةُ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِهِ وَ الِاسْتِغْفَارُ لِشِيعَتِهِ [قُلْتُ فَغَيْرَ هَذَا رَحِمَكَ اللَّهُ قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ خَصَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ إِسْرَافِيلَ بِطَاعَةِ عَلِيٍّ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِهِ وَ الِاسْتِغْفَارِ لِشِيعَتِهِ] قُلْتُ فَغَيْرَ هَذَا رَحِمَكَ اللَّهُ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ لَمْ يَزَلِ اللَّهُ يَحْتَجُّ بِعَلِيٍّ فِي كُلِّ أُمَّةٍ فِيهَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ أَشَدُّهُمْ مَعْرِفَةً لِعَلِيٍّ أَعْظَمُهُمْ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ قُلْتُ فَغَيْرَ هَذَا رَحِمَكَ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ لَوْ لَا أَنَا وَ عَلِيٌّ مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا أَنَا وَ عَلِيٌّ مَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْ لَا أَنَا وَ عَلِيٌّ مَا كَانَ ثَوَابٌ وَ لَا عِقَابٌ وَ لَا يَسْتُرُ عَلِيّاً عَنِ اللَّهِ سِتْرٌ وَ لَا يَحْجُبُهُ عَنِ اللَّهِ حِجَابٌ وَ هُوَ السِّتْرُ وَ الْحِجَابُ فِيمَا بَيْنَ اللَّهِ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ قَالَ سُلَيْمٌ ثُمَّ سَأَلْتُ الْمِقْدَادَ فَقُلْتُ حَدِّثْنِي رَحِمَكَ اللَّهُ بِأَفْضَلِ مَا سَمِعْتَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُولُ فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ سَمِعْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَوَحَّدَ بِمُلْكِهِ فَعَرَّفَ أَنْوَارَهُ نَفْسَهُ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِمْ أَمْرَهُ وَ أَبَاحَهُمْ جَنَّتَهُ فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يُطَهِّرَ قَلْبَهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ عَرَّفَهُ وَلَايَةَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَطْمَسَ عَلَى قَلْبِهِ أَمْسَكَ عَنْهُ مَعْرِفَةَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا اسْتَوْجَبَ آدَمُ أَنْ يَخْلُقَهُ اللَّهُ وَ يَنْفُخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِ وَ يَرُدَّهُ إِلَى جَنَّتِهِ إِلَّا بِنُبُوَّتِي وَ الْوَلَايَةِ لِعَلِيٍّ بَعْدِي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا أُرِيَ إِبْرَاهِيمُ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَا اتَّخَذَهُ خَلِيلًا إِلَّا بِنُبُوَّتِي وَ الْإِقْرَارِ لِعَلِيٍّ بَعْدِي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً وَ لَا أَقَامَ عِيسَى آيَةً لِلْعالَمِينَ إِلَّا بِنُبُوَّتِي وَ مَعْرِفَةِ عَلِيٍّ بَعْدِي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا تَنَبَّأَ نَبِيٌّ قَطُّ إِلَّا بِمَعْرِفَتِهِ وَ الْإِقْرَارِ لَنَا بِالْوَلَايَةِ وَ لَا اسْتَأْهَلَ خَلْقٌ مِنَ اللَّهِ النَّظَرَ إِلَيْهِ إِلَّا بِالْعُبُودِيَّةِ لَهُ وَ الْإِقْرَارِ لِعَلِيٍّ بَعْدِي ثُمَّ سَكَتَ فَقُلْتُ فَغَيْرَ هَذَا رَحِمَكَ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ- عَلِيٌّ دَيَّانُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ الشَّاهِدُ عَلَيْهَا وَ الْمُتَوَلِّي لِحِسَابِهَا وَ هُوَ صَاحِبُ السَّنَامِ الْأَعْظَمِ وَ طَرِيقُ الْحَقِّ الْأَبْهَجِ- [وَ] السَّبِيلُ وَ صِرَاطُ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمُ بِهِ يُهْتَدَى بَعْدِي مِنَ الضَّلَالَةِ وَ يُبْصَرُ بِهِ مِنَ الْعَمَى بِهِ يَنْجُو النَّاجُونَ وَ يُجَارُ مِنَ الْمَوْتِ وَ يُؤْمَنُ مِنَ الْخَوْفِ وَ يُمْحَى بِهِ السَّيِّئَاتُ وَ يُدْفَعُ الضَّيْمُ وَ يُنْزَلُ الرَّحْمَةُ وَ هُوَ عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِعَةُ وَ لِسَانُهُ النَّاطِقُ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ وَجْهُهُ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ جَنْبُهُ الظَّاهِرُ الْيَمِينُ وَ حَبْلُهُ الْقَوِيُّ الْمَتِينُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَى الَّتِي لَا انْفِصامَ لَها وَ بَابُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَيْتُهُ الَّذِي مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ عَلَمُهُ عَلَى الصِّرَاطِ فِي بَعْثِهِ مَنْ عَرَفَهُ نَجَا إِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ هَوَى إِلَى النَّار. ابان بن ابى عياش از سليم بن قيس نقل مىكند كه گفت: به ابو ذر گفتم: خدا تو را رحمت كند، عجيبترين مطلبى كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدهاى كه در باره على بن ابى طالب عليه السّلام فرموده برايم نقل كن.
ملائكه در اطاعت از على عليه السّلام و برائت از دشمنان او ابو ذر گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: «در اطراف عرش نود هزار ملائكه هستند كه تسبيحى و عبادتى جز اطاعت على بن ابى طالب و برائت از دشمنانش و طلب مغفرت براى شيعيانش ندارند». گفتم: خدا تو را رحمت كند، مطلب ديگرى هم بگو. گفت: از آن حضرت شنيدم كه مىفرمود: «خداوند، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را به اطاعت على و برائت از دشمنان او و استغفار براى شيعيانش اختصاص داده است».
اتمام حجت بر امّتها با على عليه السّلام گفتم: مطلب ديگرى هم بگو. گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: «خداوند هم چنان به وسيله على عليه السّلام در هر امّتى كه پيامبر مرسلى در آنان بوده اتمام حجّت مىنمود، و آنكه بيشتر به على عليه السّلام معرفت داشت درجه او نزد خداوند عظيمتر بود».
على عليه السّلام واسطه و حجاب بين خدا و مردم عرض كردم: خدا تو را رحمت كند، مطلب ديگرى هم بگو. گفت: آرى، از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: اگر من و على نبوديم خدا شناخته نمىشد، و اگر من و على نبوديم خدا عبادت نمىشد، و اگر من و على نبوديم ثواب و عقابى نبود. على را هيچ پردهاى از خداوند نمىپوشاند و هيچ حجابى بين او و خداوند مانع نمىشود. او خود حجاب و واسطه بين خدا و خلقش است.
ولايت على عليه السّلام طهارت قلب سليم مىگويد: سپس از مقداد پرسيدم و گفتم: خدا تو را رحمت كند، بهترين مطلبى كه در باره على بن ابى طالب عليه السّلام از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدهاى برايم نقل كن. گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود «خداوند در پادشاهى خود يگانه است. او خود را به انوارش شناسانيد، (منظور از انوار همان چهارده معصوم عليهم السّلام هستند كه خداوند خود را به آنان شناسانيده است.) و سپس دستورات خود را به آنان سپرد و بهشتش را بر ايشان مباح نمود. هر كس از جن و انس كه خدا بخواهد قلب او را پاك گرداند ولايت على بن ابى طالب را به او مىشناساند، و هر كس كه خدا بخواهد بر قلب او پرده بكشد معرفت على بن ابى طالب را در باره او امساك مىكند.
مقامات انبياء عليهم السّلام در سايه نبوت و ولايت قسم به خدايى كه جانم به دست اوست، آدم مُستوجب آن نشد كه خدا او را خلق كند و از روحش در او بدمد، و نيز توبه او را بپذيرد و او را به بهشتش باز گرداند مگر به خاطر نبوّت من و ولايت على بعد از من. قسم به آنكه جانم به دست اوست ملكوت آسمانها و زمين به ابراهيم نشان داده نشد و خداوند او را دوست خود قرار نداد مگر به خاطر نبوّت من و اقرار به ولایت على بعد از من. قسم به آنكه جانم به دست اوست، خداوند با موسى سخن نگفت و عيسى را به عنوان آيت خود بر جهانيان معرفى نكرد مگر به خاطر نبوّت من و معرفت على بعد از من. قسم به آنكه جانم به دست اوست، هيچ پيامبرى به نبوّت نرسيد مگر به خاطر معرفت او و اقرار به ولايت ما. و هيچ مخلوقى از جانب خداوند اهليّت پيدا نكرد كه خدا به او نظر كند مگر با بندگى در مقابل خدا و اقرار به على بعد از من. سپس مقداد سكوت كرد.
على عليه السّلام شاهد بر مردم و حسابرس قيامت گفتم: مطلب ديگرى هم بگو. گفت: بلى، از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: على حاكم و مدبّر اين امت و شاهد بر آنها و متصدّى حساب آنان است.اوست صاحب مقام اعظم و راه حقّى كه طريق آن آباد است، و او صراط مستقيم خداوند است. به وسيله او بعد از من از ضلالت هدايت مىيابند و از كوردلىها به بينش دست مىيابند. به وسيله او نجات يابندگان نجات مىيابند، و از مرگ به او پناه برده مىشود و به وسيله او امان از ترس مىآيد. با او گناهان محو و ظلم دفع مىگردد و رحمت نازل مىشود.
على عليه السّلام مظهر صفات الهى او چشم بيننده خداوند و گوش شنواى او و زبان گوياى او در خلقش، و دست باز او به رحمت بر بندگانش، و وجه او در آسمانها و زمين و جنب راست و آشكار او است. او طناب قوى و محكم، و ريسمان قابل اعتماد او است كه از هم گسيختگى ندارد، و باب خداوند است كه از آن بايد وارد شد و خانه خداست كه هر كس داخل آن شود در امان خواهد بود. او علم خداوند بر صراط در روز برانگيختن مردم خواهد بود. هر كس او را بشناسد به سوى بهشت نجات خواهد يافت، و هر كس او را انكار كند به سوى آتش سقوط خواهد كرد.
فارق بين ايمان و كفر ولايت على عليه السّلام.
كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج2 ؛ ص861 ح 47 و عنه عن سليم بن قيس قال سمعت سلمان الفارسيّ يقول إن عليا ع باب فتحه اللّه من دخله كان مؤمنا و من خرج منه كان كافرا. ابان از سليم نقل مىكند كه گفت: از سلمان فارسى شنيدم كه مىگفت: على عليه السّلام بابى است كه خداوند آن را باز كرده است. هر كس داخل آن شود مؤمن، و هر كس از آن خارج شود كافر است.
ثبت دیدگاه