بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج44، ص: 250
– ما، الأمالي للشيخ الطوسي بِإِسْنَادِ أَخِي دِعْبِلٍ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَالَ حَدَّثَنِي أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ الْخَثْعَمِيَّةُ قَالَتْ قَبِلْتُ جَدَّتَكَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ قَالَتْ فَلَمَّا وَلَدَتِ الْحَسَنَ جَاءَ النَّبِيُّ ص فَقَالَ يَا أَسْمَاءُ هَاتِي ابْنِي قَالَتْ فَدَفَعْتُهُ إِلَيْهِ فِي خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ فَرَمَى بِهَا وَ قَالَ أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ أَنْ لَا تَلُفُّوا الْمَوْلُودَ فِي خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ وَ دَعَا بِخِرْقَةٍ بَيْضَاءَ فَلَفَّهُ بِهَا ثُمَّ أَذَّنَ فِي أُذُنِهِ الْيُمْنَى وَ أَقَامَ فِي أُذُنِهِ الْيُسْرَى وَ قَالَ لِعَلِيٍّ ع بِمَا سَمَّيْتَ ابْنِي هَذَا قَالَ مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَكَ بِاسْمِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ وَ أَنَا مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ يَا مُحَمَّدُ عَلِيٌّ مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدَكَ فَسَمِّ ابْنَكَ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ قَالَ النَّبِيُّ ص وَ مَا اسْمُ ابْنِ هَارُونَ قَالَ جَبْرَئِيلُ شَبَّرُ قَالَ وَ مَا شَبَّرُ قَالَ الْحَسَنُ قَالَتْ أَسْمَاءُ فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ قَالَتْ أَسْمَاءُ فَلَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَيْنَ ع نَفِسْتُهَا بِهِ فَجَاءَنِي النَّبِيُّ فَقَالَ هلم [هَلُمِّي] ابْنِي يَا أَسْمَاءُ فَدَفَعْتُهُ إِلَيْهِ فِي خِرْقَةٍ بَيْضَاءَ فَفَعَلَ بِهِ كَمَا فَعَلَ بِالْحَسَنِ قَالَتْ وَ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ سَيَكُونُ لَكِ حَدِيثٌ اللَّهُمَّ الْعَنْ قَاتِلَهُ لَا تُعْلِمِي فَاطِمَةَ بِذَلِكَ قَالَتْ أَسْمَاءُ فَلَمَّا كَانَ فِي يَوْمِ سَابِعِهِ جَاءَنِي النَّبِيُّ فَقَالَ هَلُمِّي ابْنِي فَأَتَيْتُهُ بِهِ فَفَعَلَ بِهِ كَمَا فَعَلَ بِالْحَسَنِ وَ عَقَّ عَنْهُ كَمَا عَقَّ عَنِ الْحَسَنِ كَبْشاً أَمْلَحَ وَ أَعْطَى الْقَابِلَةَ الْوَرِكَ وَ رِجْلًا وَ حَلَقَ رَأْسَهُ وَ تَصَدَّقَ بِوَزْنِ الشَّعْرِ وَرِقاً وَ خَلَّقَ رَأْسَهُ بِالْخَلُوقِ وَ قَالَ إِنَّ الدَّمَ مِنْ فِعْلِ الْجَاهِلِيَّةِ قَالَتْ ثُمَّ وَضَعَهُ فِي حَجْرِهِ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَزِيزٌ عَلَيَّ ثُمَّ بَكَى فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَعَلْتَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي الْيَوْمِ الْأَوَّلِ فَمَا هُوَ قَالَ أَبْكِي عَلَى ابْنِي هَذَا تَقْتُلُهُ فِئَةٌ بَاغِيَةٌ كَافِرَةٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَقْتُلُهُ رَجُلٌ يَثْلِمُ الدِّينَ وَ يَكْفُرُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ فِيهِمَا مَا سَأَلَكَ إِبْرَاهِيمُ فِي ذُرِّيَّتِهِ اللَّهُمَّ أَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا وَ الْعَنْ مَنْ يُبْغِضُهُمَا مِلْءَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْض .
در كتاب امالى شيخ از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت مي كند كه فرمود: اسماء بنت عميس (بضم عين و فتح ميم) به من گفت: من قابله امام حسن و امام حسين عليهما السّلام بودم. هنگامى كه امام حسن متولد شد پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و بمن فرمود: فرزندم را بياور، من امام حسن را كه با پارچه زرد قنداق شده بود به حضور آن حضرت بردم. آن بزرگوار آن پارچه زرد را به يك طرف انداخت و فرمود: آيا من به شما نگفتم: نوزاد را در ميان پارچه زرد قنداق نكنيد!؟
سپس پارچه سفيدى خواست و امام حسن را در ميان آن پيچيد آنگاه اذان به گوش راست و اقامه به گوش چپ امام حسن گفت.
پس از اين جريان متوجه حضرت امير شد و فرمود: نام اين فرزند مرا چه نهادهايد؟ حضرت على بن ابى طالب فرمود: يا رسول اللَّه! من در نامگذارى اين مولود مسعود بر شما سبقت نخواهم گرفت.
پيامبر خدا هم فرمود: من نيز در اين موضوع به پروردگار خود سبقت نخواهم گرفت. در همين موقع جبرئيل نازل شد و فرمود: يا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خداى مهربان تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: على بن ابى طالب از براى تو نظير هارون است براى حضرت موسى يك تفاوت در كار است كه بعد از تو پيامبرى نخواهد بود. اين مولود را با پسر هارون همنام كن. رسول اكرم فرمود: نام فرزند هارون چه بود؟
جبرئيل گفت: شبّر بود. پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: معنى شبّر چيست؟ گفت:
حسن. اسماء مي گويد: پيامبر خدا بعد از اين جريان آن نوزاد مقدس را حسن ناميد.
هنگامى كه حضرت زهراى اطهر امام حسين عليه السّلام را به دنیا آورد من پرستار آن حضرت بودم، وقتى رسول خدا آمد به من فرمود: پسرم را بياور! من امام حسين را در حالى كه در ميان پارچه سفيدى پيچيده شده بود به حضور حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بردم. آن حضرت همان اعمالى را كه براى امام حسن انجام داد در باره امام حسين عليه السّلام نيز انجام داد و گريان شد، آنگاه فرمود: اى پسرم! تو داراى يك مصيبتى خواهى بود.
بار خدايا! قاتل حسين را لعنت كن! اى اسماء مبادا اين جريان را براى فاطمه اطهر بگوئى! موقعى كه روز هفتم امام حسين فرا رسيد پيغمبر معظم اسلام نزد من آمد و فرمود: پسرم را بياور، من امام حسين را نزد آن حضرت بردم و آن بزرگوار همان اعمالى را نسبت به حسين انجام داد كه در باره امام حسن انجام داده بود.
همان طور كه براى امام حسن عقيقه كرده بود براى امام حسين نيز يك قوچ ابلق عقيقه كرد. يك ران و يك پاى آن گوسفند را بقابله امام حسين داد؟
آنگاه سر مبارك امام حسين را تراشيد و مطابق وزن موى سرش نقره صدقه داد.
سپس سر مباركش را خوشبو نمود و فرمود: خون ماليدن به سر نوزاد از كارهاى زمان جاهليت است. بعد از اين اعمال امام حسين را در كنار خود نهاد و فرمود:
يا ابا عبد اللَّه! مصيبت تو براى من ناگوار است! آنگاه شروع به گريه نمود.
من گفتم: يا رسول اللَّه! پدر و مادرم به فداى تو باد چرا روز اول ولادت امام حسين و امروز گريان شدى!؟ فرمود: براى اين حسينم اشك مي ريزم كه گروهى از طائفه ستم كيش و كافر بنى اميه او را شهيد خواهد كرد، خدا آنان را لعنت كند! و شفاعت مرا در روز قيامت نصيب ايشان ننمايد! اين حسينم را مردى شهيد مي كند كه دين مرا خراب مي كند و ب خداى بزرگ كافر مىشود.
سپس فرمود: پروردگارا! من همان چيزى را براى اين دو فرزندم مي خواهم كه حضرت ابراهيم براى ذريّه خويشتن خواست. بار خدايا! اين حسنين را با آن كسى كه ايشان را دوست داشته باشد دوست بدار و كسى كه بغض ايشان را داشته باشد بقدر ظرفيت آسمان و زمين لعنت كن!
ثبت دیدگاه