تفسیر مقدماتی(درس هشتم)
04 دی 1399 - 22:24
بازدید 224
پ
پ

“درس هشتم”

“ثبوت شأن تبیین قرآن برای پیامبر اکرم صَلَّی الَلَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ(۱)”

در دروس گذشته ضمن تأکید بر موافقت عقل و سیره ی عقلا با نظریه لزوم همراهی قرآن و مبیّن، با استناد به ویژگی های کلام الهی و تفاوت آن با کلام بشری، نیاز به مبیّن را برای قرآن اثبات نمودیم و از وجود مجملات در آیات الهی نیز بر این مطلب استدلال کردیم.

در ادامه ی این بحث به بررسی این نکته می پردازیم که از دیدگاه عقل و نقل تنها مرجع شایسته برای تبیین آیات الهی، پیامبر اکرم (ص) و وارثان علوم نبوی (ع) می باشند و خداوند متعال همه ی مردم را ملزم نموده است تا به این ذوات مقدسه رجوع نمایند و در پرتو بیانات این بزرگواران از هدایت الهی برخوردار گردند. ابتدا و در این درس به بیان عقلی و عقلایی شأن مبیّن بودن پیامبر اکرم (ص) نسبت به قرآن کریم می پردازیم.

حقّ بیان برای آورنده ی کتاب محفوظ است.

به طور معمول و متداول کسی که عرضه کننده ی کلامی باشد، برای آوردن توضیحات و تعیین قراین برای کلام خود، اولویّت دارد. اگر کتابی نگاشته شود، حقّ توضیح و تبیین مطالب و پاسخگویی از سؤالات و مشکلات خوانندگان، برای نویسنده ی آن محفوظ و مخصوص است. مرجعی که قانونی را تصویب می کند، سزاوارترین کسی است که تبصره های لازم بعدی را بر قانون خود می افزاید.

گاه ممکن است صاحب کتابی از ابتدا شیوه ی خاصی را برای استفاده از مطالب آن ارائه نماید. به عنوان مثال اعلام کند که این کتاب بر اساس اصطلاحات خاصی که توسط خود او و یا در علم خاصّی تعریف شده، نگاشته شده است. یا شاعری بگوید در ضمن اشعار خود چنانچه محاسبات عددی ابجد اعمال شود، معانی دیگری که مورد نظر بوده است، به دست خواهد آمد.

این قبیل عملکردها نشان دهنده ی آن است که در سیره ی عقلا توضیحات و بیانات صاحب یک اثر در مورد دست آوردش، اولویّت دارد. چه این توضیحات قبل از ارائه ی اثر باشد و چه بعد از آن.

در مورد قرآن نیز همین گونه است. یعنی سیره ی متداول عقلا همچنان که با اصل مبیّن داشتن قرآن سازگار است، شأن تبیین را اولاً و اصالتاً برای نبیّ اکرم (ص) قائل می شود. و صرف نظر از هر استدلالی زمانی که قرآن را از نبیّ اکرم (ص) دریافت نمودیم، باید پذیرای بیانات حضرتش راجع به آن باشیم.

در مورد کتاب الهی حقّ بیان مهم تر است.

آنچه در مورد حقّ بیان و یا توضیحات لازم پیرامون یک کتاب یا کلام گفتیم، در کارهای بشری مطلبی روشن و بدیهی بود. اما وقتی با کتاب الهی مواجه می شویم، این مطلب از حساسیّت بیشتری برخوردار می گردد. کتابی که از جانب خداوند متعال برای هدایت تمام بشر نازل شده است و سرنوشت بشر و سعادت و شقاوت او در گرو این کتاب و بیانات اوست، کتابی که علی رغم شباهت های ظاهری با دیگر کلامها و اثرهای بشری، دارای ویژگی ها و خصوصیاتی است که آن را تا حدّ اعجاز بالا برده است و کتابی که جزئی از دین الهی است و همگان موظّف به تبعیّت از معارف آن می باشند، در مورد چنین کتابی حقّ بیان بسیار مهم تر خواهد بود.

تنها روش معقول در این راستا، مراجعه به صاحب این کتاب می باشد و در مورد قرآن کریم تعیین روش بهره مندی و مکانیسم دستیابی به مقصود متکلّم را باید از خود خداوند متعال درخواست نماییم و از آنجاکه راه منحصر به فرد مراجعه به خداوند متعال، نبیّ اکرم (ص) می باشد، لذا رجوع به ایشان و التزام به بیانات این بزرگوار در مورد قرآن کریم تنها روش معقول برای پی بردن به روش استفاده از قرآن و اطلاع از قراین منفصل و بیانات کنار آیات قرآنی می باشد. از این رو نمی توان بدون جستجو از قراین و توضیحات، اقدام به مراجعه به قرآن نمود و آن را کافی دانست و در راه تنها مرجع دارای صلاحیّت وجود مقدّس نبیّ اکرم (ص) می باشد.

بیّنه بودن قرآن ما را ملزم به تبعیّت از نبی (ص) می کند.

دلیل دیگری که بر ثبوت شأن تبیین قرآن برای پیامبر اکرم (ص) دلالت دارد، بیّنه بودن قرآن است.

انبیاء الهی در ابتدای دعوت خود مردم را به سوی خدا می خوانند و سپس بیان می کنند که آورنده ی معارف، شرایع و هدایت از جانب خداوند متعال می باشند. بیّنه ی هر نبی در واقع نشان دهنده ی صدق و راستی ادعای او در ارتباط با خداوند می باشد. و از آنجا که به دلیل عقل باید گوش به فرمان خداوند بود، مراجعه به نبی و گوش سپردن به بیانات او لازم خواهد شد. پس با مواجه شدن با بیّنه و پی بردن به صدق ادعای نبی، اوّلین وظیفه ی رجوع به نبی و کسب تکلیف کردن از او می باشد.

حضرت موسی (ع) با ارائه ی عصا و ید بیضاء نُبوّت خود را ثابت نمود و پیامبر اکرم (ص) با قرآن. اگر قرآن را بگیریم و پیامبر را رها کنیم، شبیه آن است که مجذوب عصای موسی شویم و ایشان را به فراموشی بسپاریم. حال آنکه با مشاهده ی عصا و ید بیضاء پی به رابطه ی حضرت موسی و خدای متعال برده ایم و باید به ایشان مراجعه کنیم تا ما را هدایت نماید. در مورد پیامبر اکرم (ص) نیز باید به خود ایشان مراجعه نماییم و کسب تکلیف کنیم و نحوه ی مراجعه ی ما به قرآن نیز یکی از تکالیفی است که باید از پیامبر اکرم (ص) جویا شویم.

در خصوص قرآن کریم و بیّنه بودن آن دو فرض وجود دارد:

 یکی آنکه با مواجهه با ظاهر قرآن کریم به بیّنه ی آن پی می بریم و در این فرض، آیا منطقی است که به همان اندازه از فهم اولیه بسنده کنیم و با چشم پوشی از این که این کتاب بیّنه ی اوست، پیامبر اکرم (ص) را رها سازیم؟ پس آن شأن و مقام الهی پیامبر (ص) که به واسطه ی بیّنه ثابت شده است، چه می شود و چه اثری دارد؟ به خصوص که ثابت نمودیم این کتاب دارای قراین منفصل می باشد.

فرض دیگر آن است که بعد از بیانات و توضیحات پیامبر اکرم (ص) و ارائه ی حقایق باطنی قرآن، پی به بیّنه ی آن ببریم. این که  الفاظی در ظاهر شبیه به دیگر کلامها، محتوایی عمیق و والا داشته باشد که تمام نیازهای بشر را برآورده سازد و شخصی همچون نبی اکرم (ص) دارای چنان علمی باشد. روشن است که این فرض تنها در سایه ی پذیرش همراهی قرآن و مبیّن، معقول خواهد بود و در ضمن آن همراهی قرآن و مبیّن ثابت شده است و دلیل اضافه تری لازم نیست.

آیا دعوت پیامبر منحصر در قرآن است؟

ممکن است چنین ایراد شود که بیّنه ی دیگر انبیاء از سنخ کلام نبود. عصا و ید بیضا و مرده زنده کردن، شأنی در هدایت ندارد. اما قرآن که بیّنه ی پیامبر خاتم (ص) می باشد، خود را کتاب هدایت معرفی می کند و علاوه بر نشانه ی نبوّت ایشام، کلام خداوند و متن دعوت و منشور دین خاتم نیز می باشد. پس می توان به این بیّنه روی آورد و هدایت را از آن گرفت.

با دقّت نظر در این اشکال دو جنبه برای آن قابل رویت است. یکی آنکه قرآن از مقوله ی کلام است و حاوی دستورالعمل می باشد، وظیفه ی هدایت را نیز خود به عهده دارد. و دیگر آنکه مضمون آیات آن نشانه ی هادی بودن قرآن و کافی بودن آن در هدایت می باشد.

در پاسخ باید گفت، مطلب دوّم حاوی نوعی مصادره به مطلوب است. زیرا گوینده ی این کلام فرض کرده است که می تواند قرآن را از پیامبر اکرم (ص) اخذ کند و از معانی آیات آن استفاده نماید. در حالی که بحث بر سر همین مسأله است که آیا می توان بدون بیان نبیّ اکرم (ص) نحوه ی هدایت قرآن را دریافت یا خیر و ما در دروس گذشته ثابت نمودیم که قرآن دارای قراین منفصل می باشد که باید به آن ضمیمه شود.

اما در مورد مطلب اول باید گفت صرف این که قرآن از سنخ کلام و حاوی دستورالعمل ها و معارفی است در حجّت بودن آن کفابت نمی کند و نمی توان تنها به آن استناد جست و درک و فهم خود را از آن، مطابق با مقصود و مراد خداوند دانست. هیچ منع عقلی وجود ندارد که پیامبر بعد از ارایه ی این بیّنه بفرماید که شما با این کتاب کاری نداشته باشید و همین که بیّنه ی آن را دریافت کردید، کافی است و از این پس دستورات خود را از من جویا شوید.

از آنجا که بیّنه  رابطه  ی پیامبر با خدا را ثابت می کند، کلامی هم که بیّنه باشد، پیامبر را حذف نمی کند بلکه حدّاقل پیامبر را در عرض خود و هم رتبه ی با خود ثابت می کند. حال اینکه خداوند از ما چه خواسته است بیان نبی روشن می شود چرا که او واسطه و پیام آور خدا برای ماست. اگر چنین گفت که خداوند جز همین کتاب و کلام چیزی از شما نخواسته، به دلالت اوست که ما به همین قرآن بسنده می کنیم و هر چه را فهمیدیم ملاک عمل خویش قرار می دهیم. و یا چنان که فرمود علاوه بر این کتاب پیام های دیگری نیز از جانب خدا وجود دارد، باید به آنها هم متمسّک شویم و یا اگر فرمود این کتاب توضیحات و تبییناتی دارد که تا به کلام خدا اضافه نشود مقصود و مراد خدا به طور تمام و کامل به شما نرسیده است، باز هم چاره ای جز پذیرش آنها نداریم. چرا که قول نبی هم چون کلام خداوند که بیّنه ی اوست برای ما حجّت و لازم القبول می باشد و در حقیقت کلام خدا در یک مجموعه ی دو قسمتی به ما رسیده است که شامل کتاب قرآن و فرمایش رسول خدا می باشد.

واضح است که در هر یک از حالات بالا آن چه مقدّم بوده است، بیان نبیّ اکرم (ص) در تشریح نحوه ی استفاده از قرآن می باشد. و لزوم مراجعه به ایشان در هر حالت، روشن است. اگر پیامبر اکرم (ص) فهم اوّلیّه آیات قرآنی را کافی بداند و مردم را به آن ملزم کند، باز هم کفایت این معانی قرآنی در ارائه ی هدایت الهی به کلام ایشان محقّق شده است و در پرتو بیان ایشان است که می فهمیم همین معانی ظاهری مراد و مقصود خداوند بوده است. به عبارت دیگر نظریه ی قرآن و مبیّن، وجود توضیح و تبیین در کنار هر آیه ای را لازم نمی داند، بلکه مفاد نظریه این است که هر نوع استفاده از قرآن و معانی آن باید مسبوق به بیان نبی باشد. یعنی بیان پیامبر اکرم (ص) است که روشن می نماید مراد و منظور از آیات چه می باشد.البته آن چه در واقع با آن مواجه هستیم، همراه بودن بیانات پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت ایشان (ع) با آیات قرآنی می باشد.

از این رو اگر کسی بگوید:

“اگر توضیح و تفسیر قرآن تنها مخصوص پیامبر و ائمه (ع) می بود پس چرا پیغمبر (ص) در نشر و ترویج قرآن می کوشید و اهمیّت زیادی به تبلیغ آن می داد و مردم را به حفظ و فرا گرفتن آن وامی داشت؟”

پاسخ بسیار روشن است. بنا بر نظریه ی همراهی قرآن و مبیّن، اگر پیامبر اکرم (ص) آیه ای را برای مردم تلاوت می فرمود یا کسی را مأمور می کردند تا آن را برای مردم بخواند، چنان چه توضیحی همراه آیه می فرمودند، تبعیت از آن و فرا گرفتن آن لازم بود. و اگر بیانی نمی فرمودند و از قراین حالیه و عمل ایشان فهمیده می شد که فعلاً هر چه از آن فهمیده می شود، حجّت است، التزام به آیه مستند به عمل پیامبر اکرم (ص) بوده است و نقضی بر این نظریه وارد نمی شود. همچنین اگر پیامبر اکرم (ص) در موقعیّتی فهم آیه ای از قرآن مجید را حجّت می دانستند، این واقعه راه را بر بیانات و توضیحات بعدی حضرت مسدود نمی کرد و اگر توضیحاتی از ایشان در مورد آیاتی که در قبل نازل شده بود، صادر می گشت، وظیفه ی مسلمین ضمیمه کردن این توضیحات جدید در پرتو توضیحات جدید پیامبر اکرم (ص) مورد توجه و فهم قرار دهند.

پس به طور خلاصه باید گفت:

۱- در هر نوشته و کلامی، حقّ بیان و توضیح برای آورنده ی آن محفوظ می باشد.

۲- در مورد قرآن کریم و با توجه به بیّنه بودن آن، حقّ بیان مخصوص خداوند است.

۳- تنها راه عقلایی برای پی بردن به نحوه ی استفاده از قرآن، بیانات پیامبر (ص) از جانب خدا می باشد.

۴- هر بیّنه ای چه کلامی و چه غیر آن، لزوم مراجعه به نبی را ثابت می کند.

۵- هر نوع استفاده از معانی آیات قرآن کریم منوط به دستورالعملی است که از جانب پیامبر اکرم (ص) صادر می شود.

۶- با توجّه به بیان نبی است که می توان انحصار یا عدم انحصار دعوت او در کتابش را به دست آورد.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.